غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

غزل و جدّه ی بزرگوار و دوست داشتنی

غزل جون، حاجی ننه جدّه توئه، یعنی مادر بزرگ من. خیلی دوست داشتنی و شیرین زبونه. وقتی تو به دنیا اومدی تو بیمارستان در گوش تو اذان گفت. خدا رحمت کنه حاجی بابا رو. تقریبا 8 ماه پیش از بینمون رفت پیش خدا. اونم خیلی مهربون و مومن و اهل دل بود. من هردوتاشونو خیلی دوست دارم. ...
15 ارديبهشت 1392

مادر، حوریه ی بهشتی، ملجا و پناه من

مــــــادرم برتو مبارک بادا                    روز میـــــــلاد گل عاطفه ها   غزل جان، به یاد داشته باشیم که عزیز همیشه و مخصوصا شب های تولد تو برای ما دوتا خیلی خیلی زحمت کشید. مامان گلم خیلی دوستت دارم. روزت مبارک . کاش امشب کنارت بودم. تو بی توقع ترین ستاره ی زندگی منی. مهربان ترین معلم زندگیم دوستت دارم   ...
12 ارديبهشت 1392

مهمان ویژه در روز معلّم

غزل عزیزم، صبح روز 12 اردیبهشت(روز معلّم) از اینکه امسال نتونستم معّلم باشم، از اینکه در چنین روز قشنگی تو مدرسه نیستم تا جشن و شادی بچّه ها و ذوق اونها رو ببینم دلم گرفته بود امّا با صدای زنگ در شوکّه شدم و تمام دلتنگی و حس غربتم تبدیل به شادی و ذوق شد. یکی از دانش آموزای خیلی خوبم به همراه پدر و مادر محترمش اومدن خونه ما تا هم تورو ببینند و هم روز معلّم رو تبریک بگن. این سه مهمون عزیز خیلی منو خوش حال کردند . با اینکه امسال مدرسه نبودم، امّا حضور این سه عزیز بهم احساس خیلی خوبی داد. از ته قلبم ازشون ممنونم. ابوالفضل عزیزم، آقا و خانم شاهی ، از لطف و بزرگواریتون ممنونم البته ابوالفضل شاهی سه سال پیش شاگرد من بود و الان دانش...
12 ارديبهشت 1392

سوراخ کردن گوش

غزل جونم ، شنبه هفتم اردیبهشت من و بابایی تورو بردیم درمانگاه پنجم آذر و خانم دکتر محرابی گوشتو سوراخ کرد و گوشواره گذاشت. یه کوچولو جیغ زدی و گریه کردی. گوشواره هات مبارک دخملم     ...
10 ارديبهشت 1392

حضور در مدرسه رفاه

غزل عزیزم، دیروز دوشنبه نهم اردیبهشت من و تو با هم رفتیم مدرسه رفاه . آخه دلم خیلی تنگ شده بود. اونجا به تو خوش گذشت. در ضمن تو دختر خوبی بودی. اکثر همکارا رو دیدیم. تو بغل همه همکارا رفتی البته بیشتر بغل عاطفه جون بودی، فکر کنم محبتشو درک می کردی. خاله فریده رو هم دیدیم، اونم داره یه نی نی دخمل ناناز  میاره . در آخر هم رفتی بغل مدیرمون. ...
10 ارديبهشت 1392

عزیز مامان

غزل عزیزم سلام تقریبا یک سال از حضور قشنگت، تو زندگیممی گذره. وقتی اومدی تو وجودم انگار همه دنیا رو بهم داده بودن. بعدش من و تو بابایی 22 اردیبهشت سال 91 رفتیم مکه. آره دخترم، یعنی تو الان حاج خانومی 6 ماه اول بارداریم خیلی شارژ و اکتیو و سرحال بودم و مدام تو سفر، مثل مکه، مشهد، شمال، فیروزکوه و ... اما از ماه هفتم به بعد، تقریبا از اوایل محرم عصب سیاتیکم درگیر شد و به سختی می تونستم حرکت کنم. مدیر مهربون و خوب مدرسمون «آقای عندلیب خواه»  سه ماه آخر بارداری رو بهم استراحت داد و من این لطف بزرگشو هیچ وقت فراموش نمی کنم. ایشاالله دخترهای گلش غزل و نغمه و رومینا خوش بخت بشن. بالاخره روز اول دی سال 91 بعد ...
7 ارديبهشت 1392

زیارت قم

غزل گلم، ما سه تا به اتّفاق آقاجون و عزیز، عموها و زن عموها دیروز عصر(یعنی عصر پنج شنبه پنجم اردیبهشت) به سمت قم حرکت کردیم. شب رو استراحت کردیم و صبح تو رو برای زیارت حضرت معصومه(س) آماده کردیم. لباس تمیز و نو تنت کردیم تا به اولین زیارت حضرت معصومه(س) بری. وقتی رفتیم زیارت عمومحمد تورو به قسمت مردونه برد تا بخاطر خلوت بودنش راحت تر زیارت کنی. عمومحمد و بابایی تورو بردن جلوی ضریح و کمکت کردند تا دست های کوچیک و قشنگ تو به ضریح بخوره. بعدش همه باهم رفتیم مسجد جمکران، تو دختر خوبی بودی و با ما همکاری کردی تا ما هم بتونیم زیارت کنیم و نماز بخونیم.   زیارتت قبول دختر عزیزم.   ...
7 ارديبهشت 1392
1